سبد خرید شما خالی است.

ورود | ثبت نام

غول‌سازی: افرادی که باربد معصومی در شکل‌گیری‌شان نقش داشت

دسته بندی : دسته‌بندی نشده
1404/07/10

تصور کنید یک استادکار ماهر، به جای ساختن صدها صندلی بی‌نقص و یکسان، تمام عمر و دانش خود را وقف آموزش ده شاگرد می‌کند. هدف او این نیست که آن‌ها کپی‌کاران خوبی شوند؛ هدفش این است که هر کدام از آن‌ها روزی استادکاری بزرگ‌تر از خود او شوند، با سبک و امضای منحصر به فرد خودشان. این میراث واقعی است. این داستان، روایت همان فلسفه است در دنیای مدرن تکنولوژی و برندینگ؛ فلسفه‌ای که من آن را «غول‌سازی» می‌نامم.

 

این مقاله قرار نیست لیستی از افراد موفق باشد که روزی مسیرشان با من تلاقی کرده. هدف، عمیق‌تر است. می‌خواهیم کالبدشکافی کنیم که چگونه یک «سیستم» می‌تواند استعدادهای خام را به رهبران آینده تبدیل کند و چرا در این فلسفه، موفقیت نهایی یک منتور، در استقلال کامل شاگردانش تعریف می‌شود، حتی اگر روزی به رقبای او تبدیل شوند.

 

قبل از اینکه ادامه دهیم، بگذارید یک نکته را کاملاً شفاف کنم. شاید با خواندن این عنوان از خود بپرسید: «آیا این بی‌احترامی به تلاش خود این افراد نیست؟» قطعاً. این مقاله به هیچ وجه قصد ندارد تلاش، هوش و پشتکار ستودنی این افراد را نادیده بگیرد. آن‌ها قهرمانان داستان خودشان هستند. این متن، تحلیلی است بر آن «نقطه آغازین مشترک»، آن «چارچوب فکری» که مانند یک شتاب‌دهنده عمل کرد و به آن‌ها در ابتدای مسیرشان یک مزیت استراتژیک داد.

 

 معماری یک کارخانه استعدادپروری (Fairness Protocol)

 

وقتی صحبت از آموزش و منتورینگ می‌شود، ذهن‌ها ناخودآگاه به سمت یک کلاس درس می‌رود: یک معلم در مقابل عده‌ای دانش‌آموز. اما این روش برای دنیای پویای بلاکچین و وب۳ کافی نبود. برای همین، من به دنبال ساختن یک «محیط کشت» بودم، نه یک کلاس درس. اینجا بود که «Fairness Protocol» متولد شد. اما این پروتکل دقیقاً چه بود و چرا یک دوره آموزشی معمولی نبود؟

 

بسیاری از افراد وقتی در مورد این سیستم می‌شنوند، می‌پرسند: «این غول‌سازی که می‌گویی دقیقاً چطور انجام می‌شد؟» پاسخ در طراحی خود سیستم نهفته است. Fairness Protocol یک ساختار کاملاً گیمیفای‌شده (Gamified) بود که بر اساس اصول «تئوری بازی» طراحی شده بود. من به عنوان معلم، در مرکز نبودم؛ خود سیستم، معلم بود. در این ساختار:

 

  1. آموزش مستقیم وجود نداشت: به جای اینکه من به ۱۰۰,۰۰۰ نفر بگویم چه چیزی درست یا غلط است، سوالاتی را طراحی می‌کردم و شرکت‌کنندگان را به «محقق» (Researcher) تبدیل می‌کردم. آن‌ها باید خودشان پاسخ‌ها را پیدا می‌کردند.
  2. یادگیری همتا به همتا (Peer-to-Peer Teaching): سیستم افراد را تشویق می‌کرد تا یافته‌های خود را به دیگران آموزش دهند. این فرآیند، یادگیری را عمیق‌تر و پایدارتر می‌کرد.
  3. سیستم شهرت و رأی‌گیری (Reputation & Voting): بهترین تحلیل‌ها و آموزش‌ها از طرف جامعه رأی می‌آوردند و به سازندگانشان «امتیاز شهرت» می‌دادند. این یک انگیزه درونی قدرتمند برای مشارکت باکیفیت ایجاد می‌کرد.

 

در واقع، من یک اکوسیستم خودپایدار ساخته بودم که بدون دخالت مستقیم من، به طور مداوم دانش و استعداد تولید می‌کرد. این یک کارخانه بود که ورودی آن افراد کنجکاو و باانگیزه و خروجی آن، متخصصانی بودند که یاد گرفته بودند چگونه «یاد بگیرند».

 

 کاتالیزور، نه خالق

 

یکی از بزرگ‌ترین سوءتفاهم‌ها در مورد منتورینگ این است که منتور، استعداد را «خلق» می‌کند. این تصور کاملاً اشتباه است. اینجا یک سوال صادقانه پیش می‌آید که باید به آن پاسخ داد: «آیا این افراد واقعاً به خاطر او موفق شدند یا خودشان استعداد داشتند و او فقط موج‌سواری کرده؟»

پاسخ صادقانه این است: هر دو. استعداد، انگیزه و عطش یادگیری، همگی در وجود این افراد بود. نقش من، نقش یک «کاتالیزور» بود. من نقشه یک معدن طلا را در اختیارشان قرار دادم، اما این خودشان بودند که باید کلنگ می‌زدند، سنگ‌ها را خرد می‌کردند، و با رنج و تلاش فراوان، طلا را استخراج و خالص‌سازی می‌کردند. من «چگونه فکر کردن» را به آن‌ها یاد دادم، نه «چه چیزی فکر کردن» را.

 

کاری که من کردم، ارائه چارچوب‌های فکری (Mental Models)، سیستم‌های علمی ساخت برند (Brand Building Systems)، و معماری پیام (Message Architecture) بود. این‌ها ابزارهایی بودند که به آن‌ها اجازه می‌دادند تخصص فنی خود را (چه در ترید، چه در برنامه‌نویسی سالیدیتی، و چه در توسعه بلاکچین) به یک برند قدرتمند و تأثیرگذار تبدیل کنند. ترکیب «استعداد خام» با این «نقشه راه» بود که یک نتیجه انفجاری ایجاد کرد.

 

 پارادوکس منتورینگ: چرا موفقیت یعنی جدایی؟

 

حالا به بخش جالب ماجرا می‌رسیم. اگر این سیستم اینقدر موفق بود، «چرا الان همه با هم کار نمی‌کنند؟ آیا با هم اختلاف پیدا کردند؟» این سوال، هسته اصلی فلسفه «غول‌سازی» را هدف می‌گیرد.

 

پاسخ کوتاه این است: هدف نهایی، استقلال بود، نه وابستگی.

 

تصور کنید به یک پرنده پرواز یاد می‌دهید. آیا انتظار دارید بعد از اینکه پرواز را یاد گرفت، برای همیشه در قفس شما بماند؟ قطعاً نه. اوج موفقیت شما به عنوان مربی، روزی است که آن پرنده بالاتر از شما پرواز کند. جدایی و استقلال، نشانه موفقیت سیستم است، نه شکست آن.

 

اینجاست که سوال کلیدی دیگری مطرح می‌شود: «خب که چه؟ چه سودی برای خود باربد داشت که رقبای خودش را بسازد؟» این سوال از یک ذهنیت مبتنی بر «کمیابی» (Scarcity Mindset) می‌آید. اما فلسفه من همیشه مبتنی بر «فراوانی» (Abundance Mindset) بوده است. اقیانوس آنقدر بزرگ است که وجود چند نهنگ قدرتمند دیگر، نه تنها تهدیدی برای من نیست، بلکه نشانه سلامت و پویایی کل اکوسیستم است. رقابت سالم، موتور محرک نوآوری است. وقتی شما رهبران جدیدی می‌سازید، در واقع در حال سرمایه‌گذاری روی رشد کل بازار هستید. میراث واقعی یک رهبر، در دستاوردهای شخصی او نیست، بلکه در رهبرانی است که پس از خود به جا می‌گذارد.

 

 مطالعه موردی: از شرکت‌کننده تا بنیان‌گذار

 

برای اینکه این مفاهیم ملموس‌تر شوند، بیایید دو «نمونه اولیه» از افرادی که از این سیستم بیرون آمدند را بررسی کنیم (بدون ذکر نام، برای تمرکز بر الگو).

 

نمونه اول: تریدر الگوریتمی.

او با دانش خوبی از تحلیل تکنیکال وارد پروتکل شد. اما تحلیل تکنیکال به تنهایی کافی نیست. در محیط گیمیفای‌شده پروتکل، او مجبور شد با مفاهیم عمیق‌تری مانند روانشناسی بازار، مدیریت ریسک و تئوری بازی درگیر شود. او از طریق آموزش به دیگران و دریافت بازخورد از جامعه، فهمید که بزرگترین دشمن یک تریدر، بازار نیست، بلکه ذهن خودش است. او امروز یکی از موفق‌ترین تریدرهاست، نه فقط به خاطر تسلط بر چارت‌ها، بلکه به خاطر تسلط بر روانشناسی خودش.

 

نمونه دوم: بنیان‌گذار پروژه.

این فرد یک توسعه‌دهنده فنی بسیار قوی بود، اما از برندینگ، بازاریابی و ساختن کامیونیتی هیچ نمی‌دانست. او در Fairness Protocol یاد گرفت که چگونه یک «پیام» را معماری کند. فهمید که محصول عالی کافی نیست؛ باید بتوانی داستان آن را به شکلی روایت کنی که مردم با آن ارتباط برقرار کنند. او با استفاده از الگوریتم‌های رشد شبکه که در سیستم آموزش داده می‌شد، توانست از یک کدنویس تنها، به بنیان‌گذار یک پروژه موفق با یک جامعه فعال تبدیل شود.

 

این دو نمونه نشان می‌دهند که هدف، ساختن کپی‌های کوچک‌تر از من نبود. هدف، دادن ابزارهایی به افراد بود تا در حوزه تخصصی خودشان به یک «غول» تبدیل شوند.

 

 نتیجه‌گیری: میراث یک معمار

 

در نهایت، «غول‌سازی» یک بازی بلندمدت است. یک سرمایه‌گذاری روی انسان‌ها. این فلسفه می‌گوید که اگر می‌خواهی تأثیری ماندگار در جهان داشته باشی، به جای ساختن یک امپراتوری که با رفتنت فرو بریزد، معمارانی را تربیت کن که هر کدام بتوانند امپراتوری خودشان را بسازند.

 

موفقیت امروزِ افرادی که روزی در Fairness Protocol شرکت کردند، بزرگترین دستاورد من است. درخشش آن‌ها تاییدی بر این باور است که دانش واقعی، قدرتی است که وقتی به اشتراک گذاشته می‌شود، نه تنها کم نمی‌شود، بلکه تکثیر می‌شود. میراث واقعی، در آنچه برای خودمان می‌سازیم نیست، بلکه در کسانی است که به ساختن خودشان کمک می‌کنیم.

 پرسش‌های متداول (FAQ)

۱. آیا Fairness Protocol هنوز فعال است و می‌توان در آن شرکت کرد؟

خیر. Fairness Protocol یک پروژه در بازه زمانی مشخص (تا ابتدای سال ۲۰۲۲) بود. فلسفه و درس‌های آن اکنون در قالب‌های جدید و متناسب با تحولات وب۳ و هوش مصنوعی در پروژه‌های فعلی من ادامه دارد، اما آن ساختار مشخص دیگر به صورت عمومی در دسترس نیست.

 

۲. آیا همه ۱۰۰,۰۰۰ نفری که در این سیستم شرکت کردند، به افراد موفقی تبدیل شدند؟

قطعاً نه. مانند هر سیستم آموزشی یا دانشگاهی در جهان، موفقیت نهایی به تلاش، استعداد و پشتکار خود فرد بستگی دارد. Fairness Protocol یک «فرصت» و یک «شتاب‌دهنده» بود. افرادی که از این فرصت بیشترین استفاده را کردند و سخت‌ترین تلاش را به خرج دادند، به نتایج خارق‌العاده‌ای دست یافتند. این سیستم تضمین موفقیت نبود، بلکه ارائه نقشه راه موفقیت بود.

 

۳. آیا باربد معصومی هنوز هم به صورت شخصی منتورینگ انجام می‌دهد؟

در حال حاضر، تمرکز اصلی من روی ساخت و رهبری محصولات وب۳ و هوش مصنوعی است. به همین دلیل، منتورینگ شخصی و یک-به-یک به شکل سابق انجام نمی‌شود. با این حال، فلسفه توانمندسازی و آموزش از طریق ساخت سیستم‌ها و پلتفرم‌ها، همچنان بخش مرکزی فعالیت‌های من است.

 

۴. چه تفاوتی بین فلسفه «غول‌سازی» و منتورشیپ سنتی در کسب‌وکار وجود دارد؟

 

تفاوت اصلی در هدف نهایی است. در منتورشیپ سنتی، هدف اغلب تربیت یک کارمند یا مدیر وفادار برای رشد در ساختار همان شرکت است (ساختن یک مهره بهتر برای سیستم موجود). در فلسفه «غول‌سازی»، هدف، توانمندسازی فرد برای ساختن سیستم خودش است، حتی اگر این به معنای ترک سازمان و ایجاد یک شرکت رقیب باشد. این رویکرد، استقلال را بر وفاداری اولویت می‌دهد.

 
نویسنده : جواد فرازمند

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید